×
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۴
منم آن کس که شادی را سر و کاری نمیبینم
به عالم خوشدلی را روز بازاری نمیبینم
درختی طرفه شد عالم که من چندان که میجویم
به جز اندوه و اندیشه بر او باری نمیبینم
جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹
به کار مشکل خود یاری از یاری نمیبینم
چنان یاری کز او آسان شود کاری نمیبینم
دیاری بود یاران موافق هر طرف جمعی
چه شد کز آن دیار و یار دیاری نمیبینم
نمینوشم میی کز دردش آسیبی نمیبینم
[...]