گنجور

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۴۵

 

چون کار ز دست رفت گفتار چه سود

چون دیده سفید گشت دیدار چه سود

هرچند که جوش میزند جان و دلم

لیکن چو زبان مینکند کار چه سود

عطار
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟

خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟

هر که او سجده کند پیش بتان در خلوت

لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود؟

دل اگر پاک بود خانهٔ ناپاک چه باک

[...]

سعدی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود

خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود

هر که در پیش بتان سجده کند در خلوت

لاف ایمان زدنش بر سر بازار چه سود

با عمل سابقهٔ روز ازل در کار است

[...]

ناصر بخارایی