گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

آنچه از ما می کشد حیرانی ما روز و شب

کی خجالت می کشد از دست سودا روز و شب

عکس او طفلانه با آیینه بازی می کند

چون گرفت آرام در چشم و دل ما روز و شب

هرزه گرد است آسمان یکدم نمی گیرد قرار

[...]

اسیر شهرستانی