گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

بازم ز هر طرف مه رخساره کسی است

دل با کسی و دیده بنظاره کسی است

آسوده گشتم از همه عالم ولی دلم

آواره است و هر نفس آواره کسی است

آهسته رو که در ره خوبان بخاک و خون

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

حیرت ملازم گل رخسارهٔ کسی است

دیوانگی نتیجه نظارهٔ کسی است

از جام کینه ام چو رود مست و خون چکان

می بارد از رخش که ستمگارهٔ کسی است

غمخوار نیست هر که بود غمگسارجوی

[...]

عرفی