گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

هر یک چندی به قلعه ای آرندم

اندر سمجی کنند و بسپارندم

شیرم که به دشت و بیشه نگذارندم

پیلم که به زنجیر گران دارندم

مسعود سعد سلمان
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۹

 

زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم

در هر نفسی کار به جان آرندم

از سایهٔ زلفِ تو رخت چون بینم

کز سایه به آفتاب نگذارندم

عطار
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

گر قدر به روستا نمی دارندم

در مصر معظّمان خریدارندم

تنها شده ام کنون درین غربتگاه

یاران به دیار خویش بسیارندم

حزین لاهیجی