گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴۳

 

پیغام بیکسان که به دلدار می برد

طفل یتیم را که به گلزار می برد

از وصل گل کسی که به نظاره قانع است

دایم ز بوستان گل بی خار می برد

می بایدش به نقش بد ونیک ساختن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴۴

 

از شرم ناله ام که دل از کار می برد

بلبل به زیر پر سر منقار می برد

هرکس که بی شراب رود برکنار کشت

آیینه را به چشمه زنگار می برد

بر باغبان به چشم دگر می کند نگاه

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

کلفت زخاطرم دل بیدار می برد

زنگ از دلم پیاله سرشار می برد

بی گریه دست و پای تو موجی است در سراب

بیهوده عرض کوشش بسیار می برد

ناصح ز منع باده اگر نوش می کند

[...]

اسیر شهرستانی