گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۷

 

ای مونس و غمگسار عاشق

وی چشم و چراغ و یار عاشق

ای داروی فربهی و صحت

از بهر تن نزار عاشق

ای رحمت و پادشاهی تو

[...]

مولانا
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

خرم شبی که گردد معشوق یار عاشق

مست آید و گذارد سر در کنار عاشق

ناز و عتاب شیرین از حد گذشت ترسم

زاندم که مانده باشد حیران بکار عاشق

حرفی به هیچ مکتب ننوشته آن فرشته

[...]

بابافغانی