گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

سر آن دارم کامروز بر یار شوم

بر آن دلبر دردی‌کش عیار شوم

به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم

وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم

چون که شایسته سجاده و تسبیح نیم

[...]

انوری
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱۵

 

گفتم شب و روز از پی این کار شوم

تا بوک دمی محرم اسرار شوم

زان میترسم که چون بر افتد پرده

من در پس پرده ناپدیدار شوم

عطار
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

زان باده نخورده‌ام که هشیار شوم

وان مست نیم که باز بیدار شوم

یک جام تجلی جلال تو بسم

تا از عدم و وجود بیزار شوم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

ز آن باده نخورده ام که هشیار شوم

و آن مست نیم که باز بیدار شوم

یک جام تجلی جلال تو بسم

تا از عدم و وجود بیزار شوم.

نجم‌الدین رازی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم

ور بود نیز وفادار چرا بار شوم

تو مپندار مرا در سبکی شیوه خویش

که به هر خس چو تو از باد هوا یار شوم

گر کشد هر سر موی تو جدا بار دگر

[...]

کمال خجندی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

خوش آنکه موج زن وصل آن نگار شوم

به رنگ آب، هم آغوش لاله زار شوم

تو همچو رنگی و من همچو بو، که از تمکین

به پرسشم ننهی پا، چو بی قرار شوم

طغرای مشهدی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۵۲ - نجم الدین خوارزمی قُدِّسَ سِرّه

 

زان باده نخورده‌ام که هشیار شوم

آن مست نبوده‌ام که بیدار شوم

یک جامِ تجلی جمال تو بس است

تا از عدم و وجود بیزار شوم

رضاقلی خان هدایت