گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

هیچ دانی که سرِ صحبتِ ما دارد یار

سرِ پیوند چو من باز فرود آرد یار

کاشکی هیچ‌کسی زو خبری می‌دهدی

تا از این واقعه خود هیچ خبر دارد یار؟

تو ببینی که مرا عشوه‌دهان خنداخند

[...]

انوری
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

التفاتی به ما ندارد یار

که زما یاد می نیارد یار

یار ما ابرر حمت است ودریغ

هیچ برکشت ما نبارد یار

اینکه دایم ز دیده خونبارم

[...]

بلند اقبال