گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

جان من، جان و دل خویش نثار تو کنم

بود و نابود همه در سر کار تو کنم

تا دگر دور نیفتد ز رخت مردم چشم

خواهمش بر کنم و خال عذار تو کنم

همچو سگ با تو سراسیمه ام، ای طرفه غزال

[...]

هلالی جغتایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵۱

 

چه بود هستی فانی که نثار تو کنم؟

این زر قلب چه باشد که به کار تو کنم؟

جان باقی به من از بوسه کرامت فرمای

تا به شکرانه همان لحظه نثار تو کنم

همه شب هاله صفت گرد دلم می گردد

[...]

صائب تبریزی