گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

یک روز در کوی مغان زنار بندم عاقبت

گویم اناالحق خویش را بر دار بندم عاقبت

گریم چنان کز خون دل مژگانم آلوده شود

گلدسته‌های سرخ را بر خار بندم عاقبت

ریزم ز عشقت آبرو تا خاک راهت گل شود

[...]

ناصر بخارایی