گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

همین که چشم ز خوابِ خمار بر هم زد

همه ولایتِ صبر و قرار بر هم زد

به یار گفتم بر هم مزن سرو کارم

جزین حدیث نگفتم که یار بر هم زد

گر از سبک سری و بی دلی زدم درِ وصل

[...]

حکیم نزاری