حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳
سحر چون خسرو خاور عَلَم بر کوهساران زد
به دستِ مرحمت یارم درِ امیدواران زد
چو پیشِ صبح روشن شد که حالِ مِهر گردون چیست
برآمد خندهای خوش بر غرورِ کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزمِ رقص چون برخاست
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
سحر چون ابر نیسان سایه بان بر کشتزاران زد
به عشرت ساغر لاله صلای میگساران زد
فلک را قصد آزار به خون آغشتگان دیدم
به فرق غنچه از قوس قزح چون تیر باران زد
مزن فراش گو خیمه به بستان وقت دهقان خوش
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
سحرگاهان که از باد صبا بوی بهاران زد
به گلگشت چمن بلبل صلای میگساران زد
نباشد جز برای میگساران عرصه بستان
که جاروبش نسیم صبح و آبش رشح باران زد
ز گل هر گلبن آمد گلعذاری خرم و خندان
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد
عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو بود
گه به کار من و گاهی به دل یاران زد
ساقی آن باده که از لعل تو در ساغر ریخت
[...]