گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

در دیار غربتم، از درد یار اندیشه کن

رو ز کار افتاده بین، از روزگار اندیشه کن

عشق کاری مشکل است، ای دل مکن انکار اگر

کاردانی، اول از پایان کار اندیشه کن

گر هزاران داستان باشد چو بلبل دم مزن

[...]

ناصر بخارایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۵

 

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن

در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد

از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت

[...]

صائب تبریزی