گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹

 

غم کشت مرا آن بت نوشاد نیامد

گنجشک برمد از خفه، صیاد نیامد

عاشق شدم، این بود گنه، وای که هجرش

جان برد و ازین یک گنه آزاد نیامد

بر گریه عاشق که زدم خنده، نمردم

[...]

امیرخسرو دهلوی