گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۲۶

 

در حبسِ وجود از چه افتادم من

کز ننگِ وجود خود بیفتادم من

چون من مردم به صد هزاران زاری

از مادرِ خویشتن چرا زادم من

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۱ - و له ایضاً

 

در حبس وجود از چه افتادم من

کز ننگ وجودخود بفریادم من

چون می‌مردم بصد هزاران زاری

از مادر خویشتن چرا زادم من

عطار
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»

 

زانکه آن وعده‌ها که دادم من

چون نشد از دلت فتادم من

سلطان ولد
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۸ - گلاب

 

یک شیشه گلاب ارمغان دادم من

ای آنکه ز بندگیت آزادم من

اشکی که گل از رشک رخت ریخت به خاک

در شیشه نمودم و فرستادم من

ادیب الممالک