گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

آن دهد در گریه پند ما که با ما دشمن است

هرکه می گیرد شناور را به دریا دشمن است

هر که را دل در درون شادست با بیرون چه کار

شمع را خلوت نگهبان است و صحرا دشمن است

خود مگر از در درآیی ورنه از ما تا به تو

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۴

 

عالم مکار با ارباب عقبی دشمن است

این چه خس پوش با دلهای بینا دشمن است

اهل ابرامند محروم از کرامت های عشق

بی سؤال آن کس که بخشد، با تقاضا دشمن است

وادی هموار رهرو را کند سر در هوا

[...]

صائب تبریزی