گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

هر دم ز تو بر سینه صد داغ جفا خواهم

با درد تو خو دارم حاشا که دوا خواهم

هر کس به هوای دل خواهد ز تو مقصودی

این جمله طفیل تو من از تو تو را خواهم

نتوان به مژه رفتن از رهگذرت گردی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۵۴ - غزل گفتن عیینه در حسب حال خود

 

خواهشم بین مباش ناخواهم

کز دو عالم همین تو را خواهم

جامی
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » تشنهٔ درد

 

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

وگر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

نمی‌خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی‌دردی

دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم

چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه می‌ریزد

[...]

رهی معیری