گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۹

 

هر قدر غم بیند از گردون بود دانا خموش

غنچه سانم دل پر از خون باشد و لبها خموش

چشم اگر پوشی رود در خلوت آرام دل

موج چون ماند از تپیدن می شود دریا خموش

کی تواند مظهر درد تو شد هر سینه ای

[...]

جویای تبریزی