گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۰

 

لب از تبسم و چشم از ادا خبر دارد

کسی نگفت که دل از کجا خبر دارد

به شکوه لب چه گدازم عجب که راز مرا

غریب بیشتر از آشنا خبر دارد

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۶

 

مگو دل از غم و صبر از جفا خبر دارد

سر بریده ز تیغش جدا خبر دارد

چه آرزو که به ناکامی از جهان نگذشت

ز یاس پرس ‌کزین ماجرا خبر دارد

نگار دست بتان بی‌لباس ماتم نیست

[...]

بیدل دهلوی