گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

یاری به دست کن که به امید راحتش

واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

ما را که ره دهد به سراپردهٔ وصال؟

ای باد صبح‌دم خبری ده ز ساحتش

باران چون ستاره‌ام از دیدگان بریخت

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

بر عشق صبر می‌کنم و بر جراحتش

وز عقل می‌گریزم و داروی راحتش

ملک دلی که خیمهٔ واجب در او زنند

ممکن چگونه پای گذارد به ساحتش

زآن منظر صبیح چه گویم که در جهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی