گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

بتان شهر که ترکانه باج می طلبند

مراد سر بود از هر که تاج می طلبند

نماند در جگرم آب و این سیه چشمان

هنوز از ده ویران خراج می طلبند

ز درد عشق دل خلق روزگار پرست

[...]

بابافغانی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷

 

ز بهر داغ که مستان علاج می طلبند

که جام می شکنند و زجاج می طلبند

فروغ مشعلهٔ شمع راه تیره دلان

چراغ در دل شب های داج می طلبند

شکوه تاج شکستند و تخت مرگ زدند

[...]

عرفی