گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان

ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان

حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت

هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان

بر هر طرف که سروت، یک روز می‌خرامد

[...]

سلمان ساوجی
 

وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۹ - گفتار در بیرون آمدن شیرین از مشکوی خسرو

 

سر و سرکردهٔ نازک مزاجان

رواج‌آموز کار بی رواجان

وحشی بافقی