گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲۲

 

که دم زند ز من و مادمی‌ که ما تو نباشی

به این غرور که ماییم از کجا تو نباشی

نفس چو صبح زدن بی‌حضور مهر نشاید

چه زندگیست ‌کسی را که آشنا تو نباشی

ازل به یاد که باشد، ابد دل‌ که خراشد

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

بینا نیم آن لحظه که با ما تو نباشی

بی دیده‌ام آن روز که پیدا تو نباشی

ای پادشه کون و مکان در دو جهان نیست

یک سر که در آن مایه سودا تو نباشی

در ارض و سما کرده بسی سیر و ندیدیم

[...]

قصاب کاشانی