گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

بس که دل تشنه سوخت وز لبت آبی نیافت

مست می عشق شد و از تو شرابی نیافت

داشتم امید آنک بو که در آیی به خواب

عمر شد و دل ز هجر خون شد و خوابی نیافت

تشنهٔ وصل تو دل چون به درت کرد روی

[...]

عطار