گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

چشمِ او چندان که مستِ خواب می‌سازد مرا

تابِ آن موی میان بی‌تاب می‌سازد مرا

تا شدم محوِ جمالِ او، اثر از من نماند

چون کتان آمیزشِ مهتاب می‌سازد مرا

تا نگشتم دور ازو، کامل نگشتم، همچو ماه

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

چشم بستن شمع‌سان بی‌تاب می‌سازد مرا

ور به رخسارت گشایم آب می‌سازد مرا

آتش رخسار او نگذاشت در چشمم نمی

با وجود آنکه هردم آب می‌سازد مرا

صندل درد سرم، از درد می سامان مکن!‏

[...]

جویای تبریزی