گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

اشکم بود آن گل که گلابش همه خونست

چشمم بود آن چشمه که آبش همه خونست

آن چشمه بود عشق که آبش همه خونست

جامیست محبت که شرابش همه خونست

با غیر تو ساغر کشی و من کشم از رشک

[...]

مشتاق اصفهانی