گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

از وفا صافدلانی که می ناب خورند

تا قیامت ز ملامت زدگی تاب خورند

باده بر طلعت خورشید گل رسوایی است

مفت رندان که می از ساغر مهتاب خورند

چقدر خنده که بر اهل وفا دارم های

[...]

اسیر شهرستانی