×
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
گلی که از نفسش مشک ناب بگدازد
چرا لب شکرین از شراب بگدازد
خوش آن بدن که ز می در قبا چو گل روید
نه آنکه همچو شکر در گلاب بگدازد
بر آن سرم که چراغی ز روغنم ماند
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵
مرا چو شب هجر اضطراب بگدازد
قرار در دل و در دیده خواب بگدازد
برای شربت بیمار عشق او، رضوان
گل بهشت به عزم گلاب بگدازد
عطای او به گنه جلوه ها کند فردا
[...]