×
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳
چشم تو مست است یا در خواب بازی میکند
بوالعجب مستی که در محراب بازی میکند
مردم چشمم که میگردد به گرد روی تو
طفل را مانَد که در مهتاب بازی میکند
گر درآویزد دل نادان من در سوی تو
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
مردم چشمم که در غرقاب بازی میکند
گر نشد آبی چرا در آب بازی میکند
چون نهد انگشت بر لب ماه من یعنی خموش
قند میبینی که با عناب بازی میکند
چشم پر خوابش ببازی بازی از من دل ببرد
[...]