گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

دم به دم دم از ولای مرتضی باید زدن

دست دل در دامن آل عبا باید زدن

نقش حُب خاندان بر لوح جان باید نگاشت

مُهر مِهر حیدری بر دل چو ما باید زدن

دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ظاهرم در کوبنان و باطنم و در کوه صاف

صوفیان صاف را صد مرحبا باید زدن

شاه نعمت‌الله ولی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

حیرتست این کوی یاران را صلا باید زدن

گام سمت وادی فقر و فنا باید زدن

نیست سلطان را درین وادی گذر دست نیاز

دولت ار خواهی بدامان گدا باید زدن

موسیا از جان گذشتن روی جانان دیدنست

[...]

صفای اصفهانی