×
عطار » مختارنامه » باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن » شمارهٔ ۱۱
جانا دل من خویش به دریا انداخت
خود را به بلا بر سر غوغا انداخت
اندوه همه جهان به تنهائی خورد
پس شادی، اگر هست، به فردا انداخت
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٩ - مثنوی مجلس افروز
که شما را در این بلا انداخت
که درین محنت و جفا انداخت
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
در سرم زلف تو، سودا انداخت
کار من زلف تو در پا انداخت
ماند یک قطره خون، از دل ما
دیده، آن نیز به دریا انداخت
تن بی جان مرا، در پی خویش
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
در دل لاله غمت آتش سودا انداخت
شمع را آتش سودای تو از پا انداخت
یافت از نکهت زلف تو خبر آهوی چین
نافه مشک خود از شرم بصحرا انداخت
تا ز دیدار تو مانع نشود چشم پرآب
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
خوشم که چرخ به کوی توام ز پا انداخت
که هم ز من پی من خلد را بنا انداخت
چو نقش پا همه افتادگی ست هستی من
ز آسمان گله نبود اگر مرا انداخت
سواد سایه همان صورت گلیم گرفت
[...]