گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴

 

نپرسد جز وفا چیزی خدا روز جزا از من

مپرس از بیوفایی کان نمیپرسد خدا از من

دلم چون نافه خونشد در وفاداری و دلشادم

که با هر کسکه باشد میدهد بوی وفا از من

نه تنها من ترا خواهم که شهری همچو من خواهد

[...]

اهلی شیرازی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

به زیر لب سخنگویان گذشت آن دلربا از من

گره گردیده حرفی در دل او گوئیا از من

زبانش خامش از شرم ولبش در جنبش از خوبی

نمی‌دانم چه در دل دارد آن کان حیا از من

جبین پرچین و دل پرکین سبک کام و گران تمکین

[...]

محتشم کاشانی