اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۱ - پتوفی
نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی
بدلی غمی فزودی ز دلی غمی ربودی
تو بخون خویش بستی کف لاله را نگاری
تو به آه صبحگاهی دل غنچه را گشودی
به نوای خود گم استی سخن تو مرقد تو
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۳ - هگل
حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت
گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس
طایر عقل فلک پرواز او دانی که چیست؟
«ماکیان کز زور مستی خایه گیرد بی خروس»
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۰ - خرابات فرنگ
دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ
شوخ گفتاری رندی دلم از دست ربود
گفت این نیست کلیسا که بیابی در وی
صحبت دخترک زهره وش و نای و سرود
این خرابات فرنگ است و ز تأثیر میش
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۱ - خطاب به انگلستان
مشرقی باده چشیده است ز مینای فرنگ
عجبی نیست اگر توبهٔ دیرینه شکست
فکر نوزادهٔ او شیوهٔ تدبیر آموخت
جوش زد خون به رگ بندهٔ تقدیر پرست
ساقیا تنگ دل از شورش مستان نشوی
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۲ - قسمت نامهٔ سرمایه دار و مزدور
غوغای کارخانهٔ آهنگری ز من
گلبانگ ارغنون کلیسا از آن تو
نخلی که شه خراج برو مینهد ز من
باغ بهشت و سدره و طوبا از آن تو
تلخابه ئی که درد سر آرد از آن من
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸۵ - )
میخورد هر ذره ما پیچ و تاب
محشری در هر دم ما مضمر است
با سکندر خضر در ظلمات گفت
مرگ مشکل ، زندگی مشکل تر است
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۰ - )
چشم را بینائی افزاید سه چیز
سبزه و آب روان و روی خوش
کالبد ، را فربهی می آورد
جامهٔ قز جان بی غم ، بوی خوش
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۱ - )
ای برادر من ترا از زندگی دادم نشان
خواب را مرگ سبک دان مرگ را خواب گران
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۲ - )
طاقت عفو در تو نیست اگر
خیز و با دشمنان در آ به ستیز
سینه را کارگاه کینه بساز
سرکه در انگبین خویش مریز
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۳ - )
از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرس
کز دم بادی زجاج شاعر ما بشکند
کی تواند گفت شرح کارزار زندگی
«می پرد رنگش حبابی چون بدریا بشکند»
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۴ - )
در جهان مانند جوی کوهسار
از نشیب و هم فراز آگاه شو
یا مثال سیل بی زنهار خیز
فارغ از پست و بلند راه شو
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۳۰۰ - )
منم که طوف حرم کرده ام بتی به کنار
منم که پیش بتان نعره های هو زده ام
دلم هنوز تقاضای جستجو دارد
قدم بجادهٔ باریک تر ز مو زده ام
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱ - به خوانندهٔ کتاب زبور
میشود پردهٔ چشمم پر کاهی گاهی
دیدهام هردو جهان را به نگاهی گاهی
وادی عشق بسی دور و دراز است ولی
طی شود جادهٔ صدساله به آهی گاهی
در طلب کوش و مده دامن امید ز دست
[...]