پیداست سر وحدت از اعیان أَما تَرَی

الْعَکْسَ فِی الْمَرَایا و النَّقْشَ فِی القُوَی

شد مختلف به مخرج اگرنه چه شد که هست

یک صوت و یک ترانه گهی مدح و گه هجا

اُنْظُر فَمَا رَأَیْتَ سِوَی الْبَحْرِ إذْرَأَیْتَ

[...]

بزم غیراز شمع ذاتش چون منورداشتند

پرده داران صفاتش پرده بر در داشتند

خواست برنامحرمان پیداشود حسن ازل

محرمانش صد ره از اول نهان‌تر داشتند

شاهدان غیب را دادند اطوار ظهور

[...]

طَلَعَ الصُّبْحُ فاضَتِ الأَنْوارُ

یکی از خفتگان نشد بیدار

پند گیرید چند ازین غفلت

شرم دارید تا کی این پندار

ای بس آزادگان سروخرام

[...]

سودای زاهدان همه شوق بهشت و حور

غوغای عارفان همه ذوق لقای تست

تن خسته، دل شکسته، نظربسته، لب خموش

ای عشق کار ما همه بر مدعای تست

بر آستان بنشین گر به خانه راهی نیست

کجا روی که جز این آستان پناهی نیست

اگر به شهد نوازد وگر به زهر کُشَد

به غیر خوان عطایش حواله گاهی نیست

هرسو که نهی روی سر از خویش برآری

تا نگذری از خویش به سویش گذری نیست

حیرت زده می‌دید به حال من و می‌گفت

پنداشتم از زلف من آشفته‌تری نیست

عیبم مکن ای خواجه به رسوایی و مستی

[...]

چشم بربند و به ظلمتکدهٔ فقر درآی

تا ببینی که فروغ فلک از روزن ماست

تا چه باشد به سر پیر خرابات که من

به یکی جرعه می‌اندیشه‌ام از عالم نیست

کفر و دین، عقل و جنون، دانش و نادانی را

آزمودیم در این پرده، کسی محرم نیست

ماییم و دلی خراب و آن نیز

یک روز به اختیار ما نیست

خود بینی و خویشتن پرستی

رسمی است که در دیار ما نیست

نه عاشق آنکه جزمعشوق بیند

نه معشوق آنکه جز وی در جهان نیست

طفلان شهر بی خبرند از جنون ما

یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست

رخ از بلا متاب که مقصود انبیا

جز در میان آتش و کام نهنگ نیست

رخی به غیر رخ دوست در مقابل نیست

ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست

یارب تو پرده بردار از کار تا بدانند

کامروز در جهان کیست شایستهٔ ملامت

وسواس خرد قصّه به پایان نرساند

از عشق بپرسید که ناگفته تمام است

طالبان را خستگی در راه نیست

عشق خود راهست و هم خود منزل است

سهل گردد کار اگر از بهر اوست

کارها با خودپرستی مشکل است

مردمان بیشتر آنست که غافل گذرند

از حدیثی که به هر کوچه و برزن فاش است

آسوده بیدلی که به کویت کند مقام

آسوده‌تر دلی که در آنجا مقام تست

بیگانه چه داند که تویی پرده برافکن

وانجا که منم نیز چه حاجت به نقاب است

در هر قدمم روی تو آمد به نظر لیک

در کام دگر باز بدیدم که حجاب است

صد گنج نهان بود مرا در دل و یاران

[...]

خاک بادا به سری کش اثر از سنگی نیست

چاک آن سینه که کارش به دل تنگی نیست

من که بدنام جهانم به خرابات شوم

که در آنجا خبر از نامی و از ننگی نیست

دل چون آینه گر می‌طلبی عشق طلب

[...]

سود بازار جهان گر همه اینست نشاط

من سودا زده زین مایه زیانم هوس است