شرط عشق آمدخموشی ورنه من هم پیش یار

می‌توانم گفت حال خود زبانم لال نیست

شرمنده‌ام ز بس که به وصلش تمام عمر

دادم فریب این دل هجران کشیده را

ای دل اگردمی ز خودی با خدا شوی

از پای تا سر همه نور و ضیا شوی

گفتی کز اختلاف جهان نیستم خلاص

هستت خلاص گر به خلافش رضا شوی

یابی فراغتی ز ستم‌های نفس اگر

[...]

ای تو ظاهر به کسوت اطوار

وی تو پنهان ز رؤیت ابصار

ای وجود تو اولین جنبش

ای ظهور تو آخرین اطوار

ای دو قطب جلال را محور

[...]

گفتم به جز عاشق کشی دانم ترا مقصود نه

فرمان به قتلم می‌دهی گفت آری اما زود نه

گفتم وصالت در جهان ممکن بود برعاشقی

گفت آری اما آن زمان کز هستی او بود نه

غول دنیا ره هر کس که زد و شد یارش

تیره جانست و به جان ره زن درویشانست

عشوهٔ قحبهٔ دنیا نخرد عاشق دوست

هر که شد دوست بدو دشمن درویشانست

به جان قرار غمش دادم و یقین دارم

که این قرار مرا بی قرار خواهد گشت

افراخت چودر بستان آن سرو سهی قد را

شد هر شجری طوبی ما ارفعه قد را

آن دلبر روحانی تا زلف پریشان کرد

در مجمع قید آورد دلهای مجرد را

خرّم آن وقت که جان طواف حریمت می‌کرد

روی از دیر و حرم تافته در کوی توبود

در مظهر وجود عیان نیست جز تو کس

بر منظر شهود جمال تو است و بس

در وادی تجلی اعیان ز هر گیاه

صد نخل طور هست عیان با دو صد قبس

نَعْلَیکَ فَاخْلِعْاِنْتکُ مُسْتَقْبِساً سناه

[...]

سرو سردار جهانم تتناها یا هو

فارغ از کون و مکانم تتناها یاهو

تتناها تن تتناها شیوهٔ جان بازان است

جان به شکرانه فشانم تتناها یاهو

گر بر بت به صدق دل عرضه دهی نیاز را

به که به زرق در حرم جلوه دهی نماز را

گرچه برای بندگی ساکن مسجدم ولی

بندگی خدای گو بندهٔ حرص و آز را

ای سوی کعبه رهسپر بین به کجاست روی دل

[...]

اگر ز صحبت دُردی کشان کناره کنم

به روی پیر مغان چون دگر نظاره کنم

از گدایی در میخانه شاهی کن طلب

وندران درگاه یک سان بین گداو شاه را

ریا همین بر عشاق نیست ورنه فقیه

امام شهر نگردد اگر ریا نکند

زهد سی ساله به یک جرعه زیان کرد شهاب

این چه سود است خدایا که زیانش سوداست

خیز و ز شهر اغنیا خیمه به ملک فقر زن

تا به سپهر برکشی ماهچهٔ توانگری

ساغر بزم بی خودی درکش و درگذر ز خود

تا کندت بر آسمان ماه دو هفته ساغری

منزل یار را بود وادی نفس نیم ره

[...]

رشته بر پا وسررشته به دست صیاد

هم گرفتارم و هم طرفه شکاری دارم

دل ز کف رفت و نیامدبه کفم دامن دوست

قیمت وصل ندانسته خریدار شدم

در آن محفل که آسان ره ندارد پادشاه آنجا

گدایی همچو من مشکل تواند برد راه آنجا