سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۶ - چوپان
دوش در صحرا به چوپان امردی آویختم
خون خود چون شیر در اشکنبه او ریختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۷ - شمشیرگر
دلبر شمشیرگر تیغ جفا بر سر براند
گردن کج کرده ام را در پهلو نشاند
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۸ - شمشیرگر
آن بت شمشیرگر ما را به خود همدم نکرد
ریخت خون عشقبازان را و ابرو خم نکرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۱۹ - اوتی کش
دمی نگار اوتی کش را برده میهمان ساختم
در زمان خود را درون کوره اش انداختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۰ - اوتی کش
شوخ اوتی کش که او را بود خوی آتشی
بردم او را خانه کردم تا سحر اوتی کشی
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۱ - تیمبان
شوخ تیمی با خریداران محمل هست یار
می کنم از بی پلیها تیمبانی اختیار
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۲ - دیگ ریز
دیگریز امرد که باشد روی او مانند ماه
بردم او را خانه روی عاشقانش شد سیاه
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۳ - فیل بان
آن نگار فیل بان سبز است و شیرین چون نبات
عاشقان را کرده سودای رخ او فیل مات
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۴ - فوطه دار
فوطه دار امرد به پیشم فوطه ای را ماند و رفت
طاس جستم کاسه چوبین خود گرداند و رفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۵ - ملتقچی
چون فتیله بس که ملتقچی پر از تاب رفت
عاشقان خویش را فریاد کرد و خواب رفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۶ - سرمه کش
آن نگار سرمه کش را چشم دایم سرمه ساست
خاک پای او به چشم عشقبازان توتیاست
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۷ - گلفروش
گلفروش امرد به دستم دوش گل داد و گرفت
شکرلله شد میان ما و او داد و گرفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۸ - میرشکار
شوخ میرشکار دارد چوبی و شهباز را
از میان عاشقان خویش کرده چوبی باز را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۲۹ - حمال
دلبر حمال عالم را غمش بی تاب کرد
بار خود را چون به پشت او نهادم خواب کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۰ - غلافدوز
شوخ غلافدوز به ما این همه ملاف
چنان گرفته ایم تو را کارد با غلاف
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۱ - تیرگر
تیرگر امرد مرا یاد وصالش پیر کرد
خانه من آمد و خود را نشان تیر کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۲ - تیرگر
آن تیرگر که سینه فگارم ز تیر او
در تاب گشته ام ز غم تاب گیر او
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۳ - کاسه گر
نگار کاسه گرم قرص مه بود نانش
گدای کاسه گرانند عشقبازانش
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۳۵ - بادبرک ساز
نگار بادبرک ساز را من مسکین
به آسمان رود از پای و کشم زمین