سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۶ - صحاف
یا مه صحاف امشب قصد یاری ساختم
در دکانش رفتم و اسکنجه کاری ساختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۷ - نوره ساز
نوره ساز امرد ز حالم مو به مو پرسید و رفت
جامه خود را کشیدم آمد و مالید و رفت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۸ - نوره ساز
نوره ساز امرد که باشد مو به مویم آشنا
دست او بوسیده گفتم در پس چرخی بیا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۳۹ - سیه کار
دوش آن بت سیه کار با بنده کرد تسلیم
همیان پشت او را پر کردم از زر و سیم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۰ - خرکار
دلبر خر کار اسباب سفر تیار کرد
عشقبازان را به دست خود گرفت و بار کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۱ - شمع ریز
شمع ریز امرد که جان بخشد تن افسرده را
زنده سازد قالب او شمع های مرده را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۲ - شمع ریز
شمع ریز امرد که شبها بودم از وی بی قرار
خانه خود برده گشتم گرد او پروانه وار
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۳ - شماع
دلبر شماع من سودای روغن می کند
از برای عشقبازان خانه روشن می کند
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۴ - شماع
زان مه شماع امشب خانه روشن ساختم
قالبش را خانه بردم پر ز روغن ساختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۵ - شماع
زان مه شماع روشن ساختم کاشانه را
خانه خود بردم و کشتم چراغ خانه را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۶ - زردک فروش
دلبر زردک فروشم چون مرا هر سوز دواند
گفتم از دستت به صحرا زردک ریگی نماند
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۷ - زردک فروش
با مه زردک فروشم گفتگوها ساختم
زردک ناشسته را در بام او انداختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۸ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر باشد جفا آئین او
خانه من آمد و کیمخت شد قرقین او
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۴۹ - کیمخت گر
دلبر کیمخت گر ماه فسونگر می شود
هر که پا در کوچه او می نهد خر می شود
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۰ - سنبوسه پز
دلبر سنبوسه پز ناگه مرا از دور دید
جانب سنبوسه اش کردم اشارت لب گزید
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۱ - سنبوسه پز
دلبر سنبوسه پز کردم دکانش رفت و روب
نرم کردم استخوانهایش به ضرب قیمه کوب
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۲ - قتمال پز
دلبر قتمال پز گفتم دلم از توست شاد
گفت دیگر غم مخور نان تو در روغن فتاد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۳ - قبضه بند
قبضه بند امرد نیارد هیچ کس را در نظر
عاشقان را بیندش از دور گرداند سپر
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۴ - قبضه بند
قبضه بند امرد برای کشتنم خنجر کشید
آمده دامان خود را چون سپر بر سر کشید
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۵۵ - نیزه دست
نیزه دست امرد به سوی من سری جنباد و رفت
نیزه خود را نمودم پشت خود گرداند و رفت