سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۶ - دوکتراش
با نگار دوکتراش خویش سودا ساختم
رفتم و دوک برزه را در چرمکش جا ساختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۷ - شربتگر
مه شربتگر من هر زمان در قهر می گردد
به کام عشقبازان شربت او زهر می گردد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۸ - صراف
پس از عمری شد آن سیمآور صراف یار من
سیه کاریی و قلابی بود منبعد کار من
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۳۹ - اسپند سوز
دلبر اسپندسوزم بود با من در ستیز
خانه خود بردم و تا صبح کردم جست و خیز
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۰ - سوداگر
دید حیران شوخ سوداگر من درویش را
خانه من آمد و واکرد رخت خویش را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۱ - شمشیرگر
آن بت شمشیرگر ما را به خود همدم نکرد
ریخت خون عشقبازان را و ابرو خم نکرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۲ - شمشیرگر
دلبر شمشیرگر با من شبی شد میهمان
خانه من آمد و واکرد شمشیر از میان
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۳ - خارکش
با نگار خارکش گفتم تو را اغیار نیست
گفت راه خانه سر کن هیچ گل بی خار نیست
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۴ - گدا
صبحدم امرد گدایی با رخ همچون قمر
بر درآمد گفت خیری هست گفتم بیشتر
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۵ - پاده چی
پاده چی امرد ندارد کار با بود و نبود
می رود دنبال هر کس تا علف زاری نمود
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۶ - پاده چی
پاده چی امرد که از رخ دشت را پر لاله کرد
عشقبازان را علف زار خطش گوساله کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۷ - پاده چی
آن نگار پاده چی را دوش میهمان ساختم
بردم او را خانه و گوساله گردان ساختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۸ - قصه خوان
قصه خوان امرد مرا با خویش آخر یار کرد
همره من خانه آمد نذر خضرم کار کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۴۹ - خشت پز
خشت پز امرد که باشد خشت او پیوسته سست
هر که دید از دور او را گفت خشتک نادرست
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۰ - جیبه گر
جیبه گر امرد نکرد از بی پلی با من سخن
گفتم ای بد خرد ز تیر ناوکم اندیشه کن
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۱ - شربتگر
زهر خوردم آن بت شربتگرم تحسین نکرد
جان به تلخی می دهم گفتم لبی شیرین نکرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۲ - بریانگر
بعد عمری شوخ بریانگر دکان خود گشاد
استخوانهای مرا در دیگ بریان کرد و داد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۳ - شالی کار
گفتمش با شوخ شالی کار ای نازک نهال
در قفای خرمنت تا کوفتن هستم کشال
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۴ - نی نواز
نی نواز امرد که نالانم ز دستش چون جرس
در میان عاشقان باشد به نی پر همنفس
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۱۵۵ - نی نواز
نی نواز امرد مرا دیروز با خود یار کرد
در نیستان بردم او را ناله های زار کرد