گنجور

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۶ - نمدمال

 

با نمدمال امردی دی من سخن گفتم به چشم

گفت رو رو از دکانم در بساطم نیست پشم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۷ - صراف

 

با مه صراف گفتم خویش را یارت کنم

صرف سازم کهنه و نو صاحب کارت کنم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۸ - حمامی

 

شوخ حمامی که دارد همچو آتش روی گرم

می شود از باد حمامش رگ و پی چرب و نرم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۹ - حمامی

 

شوخ حمامی که از جان هستم آتش کار او

آب گشتم سوختم از گرمی بازار او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۰ - حمامی

 

آب ریز امرد که او را هست روی همچو ماه

می کشد همراه دلو آب یوسف را ز چاه

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۱ - حمامی

 

شوخ حمامی که دارد آب آتشناک را

هر سحر فریاد دارد عاشق ناپاک را

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۲ - ترکش دوز

 

چون کمان آن شوخ ترک شد روز باشد گوشه گیر

خانه خود برده کردم ترکش او پر ز تیر

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۳ - ترکش دوز

 

دوش با آن شوخ ترکش دوز جنگ آمیختم

تیرهای خویش را در ترکش او ریختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۴ - سقا

 

با مه سقا من لب تشنه دوش آویختم

هر چه با خود داشتم در کاسه او ریختم

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۵ - سرابان

 

گفتمش با آن سرابان امردی شیرین لقا

عاشقان از دست تو رفتند در تحت السرا

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۶ - کاسه گر

 

آن نگار کاسه گر کارش بود دایم به مشت

عاشقان را کرده بار خدمت او کاسه پشت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۷ - مخمل فروش

 

دلبر مخمل فروش من مرا بی تاب کرد

خانه من آمد و بر روی مخمل خواب کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۸ - موزه دوز

 

موزه دوز امرد که امشب دیده شد مأوای او

رفتم از خود تا کشیدم موزه را از پای او

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۹ - موزه دوز

 

در نزاکت موزه دوز من ندارد کوتهی

گر رسد دستم به ساقش می کند قالب تهی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۰ - سوزنگر

 

گفت با من ماه سوزنگر بگو ار گفتنی

گفتم امشب شاد کن ارواح شیخ سوزنی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۱ - رمال

 

با مه رمال گفتم نیستم بی علتی

گفت میزانت نمی یابم مگر بدطینتی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۲ - نان فروش

 

نان فروش امرد نشسته با حریفان لب به لب

هر زمان فریاد می سازد کجایی نان طلب

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۳ - دیوارزن

 

دلبر دیوارزن خود را به عالم کار کرد

عاشقان خویش را خار و خس دیوار کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۴ - دیوارزن

 

دلبر دیوارزن را دست و پا از کار ماند

همره من خانه رفت و پشت بر دیوار ماند

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۵ - دیوارزن

 

دلبر دیوارزن دارد عجایب کارها

خویش را مالیده گردد بر سر دیوارها

سیدای نسفی
 
 
۱
۵۳۹
۵۴۰
۵۴۱
۵۴۲
۵۴۳
۷۷۰