سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۶ - نمدمال
با نمدمال امردی دی من سخن گفتم به چشم
گفت رو رو از دکانم در بساطم نیست پشم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۷ - صراف
با مه صراف گفتم خویش را یارت کنم
صرف سازم کهنه و نو صاحب کارت کنم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۸ - حمامی
شوخ حمامی که دارد همچو آتش روی گرم
می شود از باد حمامش رگ و پی چرب و نرم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۹ - حمامی
شوخ حمامی که از جان هستم آتش کار او
آب گشتم سوختم از گرمی بازار او
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۰ - حمامی
آب ریز امرد که او را هست روی همچو ماه
می کشد همراه دلو آب یوسف را ز چاه
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۱ - حمامی
شوخ حمامی که دارد آب آتشناک را
هر سحر فریاد دارد عاشق ناپاک را
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۲ - ترکش دوز
چون کمان آن شوخ ترک شد روز باشد گوشه گیر
خانه خود برده کردم ترکش او پر ز تیر
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۳ - ترکش دوز
دوش با آن شوخ ترکش دوز جنگ آمیختم
تیرهای خویش را در ترکش او ریختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۴ - سقا
با مه سقا من لب تشنه دوش آویختم
هر چه با خود داشتم در کاسه او ریختم
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۵ - سرابان
گفتمش با آن سرابان امردی شیرین لقا
عاشقان از دست تو رفتند در تحت السرا
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۶ - کاسه گر
آن نگار کاسه گر کارش بود دایم به مشت
عاشقان را کرده بار خدمت او کاسه پشت
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۷ - مخمل فروش
دلبر مخمل فروش من مرا بی تاب کرد
خانه من آمد و بر روی مخمل خواب کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۸ - موزه دوز
موزه دوز امرد که امشب دیده شد مأوای او
رفتم از خود تا کشیدم موزه را از پای او
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۸۹ - موزه دوز
در نزاکت موزه دوز من ندارد کوتهی
گر رسد دستم به ساقش می کند قالب تهی
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۰ - سوزنگر
گفت با من ماه سوزنگر بگو ار گفتنی
گفتم امشب شاد کن ارواح شیخ سوزنی
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۱ - رمال
با مه رمال گفتم نیستم بی علتی
گفت میزانت نمی یابم مگر بدطینتی
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۲ - نان فروش
نان فروش امرد نشسته با حریفان لب به لب
هر زمان فریاد می سازد کجایی نان طلب
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۳ - دیوارزن
دلبر دیوارزن خود را به عالم کار کرد
عاشقان خویش را خار و خس دیوار کرد
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۴ - دیوارزن
دلبر دیوارزن را دست و پا از کار ماند
همره من خانه رفت و پشت بر دیوار ماند
سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۵ - دیوارزن
دلبر دیوارزن دارد عجایب کارها
خویش را مالیده گردد بر سر دیوارها