گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۶

 

نبود گرت عطا، برخ سائلان بخند

روی گشاده نایب دست گشاده است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۷

 

تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است

هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۸

 

شد چو بینامت زبان، از کام بیرون کردنی است

شهر دل باشد چو بی یاد تو، هامون کردنی است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۹

 

نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا

شد چو بیدولت پسر، از خانه بیرون کردنی است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۰

 

ما را چو باز طایر دل پای بست تست

مانند بهله، زندگی ما بدست تست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۱

 

حسن بیان مجوی ز ما دلشکستگان

«از کاسه شکسته نخیزد صدا درست!»

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۲

 

خنک آنکس، که از این مرحله چون آب روان

آنچنان شد، که غباری بدل کس ننشست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۳

 

کی توان دل کند از بزمی که آن بدخو نشست

شورش محشر مگر خیزد ز جایی کاو نشست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۴

 

بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد

صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۵

 

ما را چو باز رشته جان‌ها به دست اوست

مانند بهله زندگی ما به دست اوست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۶

 

نقطه جیم جمال، آن غنچه خندان اوست

مستزاد مصرع ابرو، صف مژگان اوست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۷

 

دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست

گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۸

 

مباش این همه دربند زینت دنیا

که سرخ و زرد جهان، چون شفق نگه واریست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۹

 

از جهان، ما را رخی پر گرد و دامان تریست

تا بآب و نان ما، چون آسیا از دیگریست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۰

 

از جفا گر، جز جفا ناید بهر حالی که هست

سنگ اگر مینا شود، هر پاره آن خنجریست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۱

 

ترکست که سازد غنی از خلق، و گر نه

شه نیز بابرام ستم کم ز گدا نیست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۲

 

با نقش جهان نقد تو در حشر نگیرند

آری زر این شهر در آن شهر روا نیست!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۳

 

هستی ایام پر از نیستی در پیش نیست

عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۴

 

نیست غیر از آفتابی راز عشق

کوچه زنجیر، سر پوشیده نیست

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۵

 

غیر حسنت کس در این دوران بلند آوازه نیست

رفعت شانی بغیر از رفعت دروازه نیست

واعظ قزوینی
 
 
۱
۵۲۶
۵۲۷
۵۲۸
۵۲۹
۵۳۰
۷۷۰