گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶

 

ز درویشان بی‌قدر است رفعت اهل دولت را

ز پهلوی پری یابد هما اوج سعادت را

کشد دریای رحمت، تنگ چون مادر در آغوشت

برون کن از سر خود چون حباب این باد نخوت را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷

 

دیده هرکس ندارد تاب دیدار ترا

چشم حسرت می‌تواند دید رخسار ترا

از رگ غیرت به ما دل می‌کشد خنجر، مگر

دیده در یک بزم هوش ما و گفتار ترا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸

 

ای که غافل نشوی یک نفس از یاد جهان

عنقریب است که کرده است فراموش ترا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹

 

راه پرچاهست و، غفلت برده ای مسکین ترا

دیدن بالا بلندان، کرده بالا بین ترا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰

 

سرو تو، خط کشد ورق نو بهار را

زلف کج تو حلقه کند نام مار را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱

 

التفاتی نیست با ما نرگس دلدار را

هست پرهیز از نگاه گرم این بیمار را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

نیست بر گیرایی حق نمک زین به دلیل

کز نمک افزون شود گیرندگی شهباز را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳

 

عینک چشم دلست آیینه، پیران را بکف

از بیاض موی، بر خوان سرنوشت خویش را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴

 

کی کند اندیشه مرگ، آنکه پیش از مرگ مرد

از بریدن نیست پروایی زبان لال را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

ز شرم باختن عمر، قد دوتاست مرا

بیاد قد جوانی، بکف عصاست مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶

 

سینه ریش از یاری هر خس ز بس باشد مرا

چون قلم پر ناله هر مد نفس باشد مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷

 

ما به فیض صحبت یاران مشفق زنده ایم

آمد و رفت عزیزان چون نفس باشد مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸

 

بخوی نرم شود عقده های مشکل حل

که پنبه سخت کلیدی است قفل محکم را!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹

 

جواب لعل تو، شیرین کند سئوال مرا!

مکیدنش چکند تا لب خیال مرا؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰

 

از اینکه نسبت دوری بلعل او دارد

عجب مدان که نگیرد عقیق نام مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۱

 

گر راست نگوییم در این عهد، عجب نیست

مسطر چو بود کنج، چه گناه است قلم را؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲

 

چربد به زور سختی، زور ملایمت

از قفل بند و بست بود بیش موم را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳

 

اگر تمکین حسنش بگذرد در دل گلستان را

ز لنگر بگسلد شبنم، کمند مهر تابان را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴

 

هرکجا جلوه دهد شوخی او یکران را

مفت چشمی است که سقا شود آن میدان را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵

 

بود حرف دهن تنگ تو ناخوان ز آن رو

کاتب صنع ز خط زیر و زر کرد آن را

واعظ قزوینی
 
 
۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۷۷۰