صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۸
با چهره شکسته و با چشم اشکبار
ته جرعه خزانم و سرجوش نوبهار
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۹
سامان دهر را همه اسباب غم شمار
هر چیز کز تو فوت شود مغتنم شمار
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۰
در دیده ها اگر چه بود راه هند دور
نزدیکتر بود ز در خانه صدور!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۱
مخور فریب محبت ز ناله همه کس
مشو چو شیشه می هم پیاله همه کس
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۲
برنیایی خوش به اهل فکر، ناخوش هم مباش
گر سخن کش نیستی باری سخن کش هم مباش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۳
یک سر مو منت از اخوان کم فرصت مکش
گر به چه باید فتاد از چشم خود منت مکش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۴
از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش
می دهد یاد از پشیمانی به تمکین رفتنش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۵
یار گندمگون جوی نگذاشت در من عقل و هوش
خرمنم را سوخت این گندمنمای جوفروش!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۶
در کهنسالی نیفتد کافر از سامان خویش!
کز تهیدستی چنار آتش زند در جان خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۷
حسن هیهات است بردارد نظر از روی خویش
گل ز شبنم می نهد آینه بر زانوی خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۸
صنوبر قامتی کز خاک می روید گرفتارش
خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۹
در آن محفل که برخیزد نقاب از روی گلپوشش
سپند از جای خود برخاستن گردد فراموشش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۰
تماشای جمال خود چنان برده است از هوشش
که بیرون آورند از خانه آیینه با دوشش!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۱
دل خونین چنان آمیخت با فولاد پیکانش
که با جوهر یکی شد پیچ و تاب رشته جانش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۲
قلم ماری است کز رشوت بود افسون گیرایش
به این افسون توان رست از گزند روحفرسایش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۳
به دوری محو از خاطر نگردد قد رعنایش
فراموشی ندارد مصرع موزون بالایش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۴
سلیمانی است حسن، انگشتری از حلقه مویش
پریزادی است دست آموز، زلف آشنارویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۵
غوطه در زنگ زد آیینه روشن گهرش
پسته ای شد ز خط سبز لب چون شکرش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۶
عمر گویی است سبک، قامت خم چوگانش
که به یک زخم برون می برد از میدانش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۷
به عزم صید چنان گرم خاست شهبازش
که خنده در دهن کبک سوخت پروازش