گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱۸

 

تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر

هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱۹

 

گر باغبان زکات زر گل برون کند

باد خزان طراوت گلشن فزون کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۰

 

اشکم همیشه خون به دل آستین کند

هر طفل را که روی دهی این چنین کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۱

 

خوبان اگر چه زبده اولاد آدمند

چون خط برآورند پریزاد عالمند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۲

 

روشندلان که قبله خود روی او کنند

در هر نظر دو عید ز ابروی او کنند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۳

 

در حفظ آن کسی که ز می بی خبر شود

هر برگ تاک، دست دعای دگر شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۴

 

بیداد آسمان چه خیال است کم شود

زور کمان حلقه محال است کم شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۵

 

از باده چون عقیق تو سیراب می شود

گوهر در آب خود چو شکر آب می شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۶

 

از خود گسسته، بار به دنیا نمی شود

مریم گران ز حمل مسیحا نمی شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۷

 

از بانگ نی دلی که جراحت نمی شود

بیدار از نسیم قیامت نمی شود

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۸

 

از تاج باج خواه فریدون حذر کنید

از کاسه گدایی وارون حذر کنید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲۹

 

تقصیر میانش ز خم و پیچ ندارد

حرفی است که گویند الف هیچ ندارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۰

 

حاشا که طلبکار حق آرام پذیرد

این راه نه راهی است که انجام پذیرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۱

 

جز سرکشی از آدم بی درد چه خیزد؟

از خاک فرومایه به جز گرد چه خیزد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۲

 

از شهد جهان جز غم و تشویش چه خیزد؟

از زاده زنبور به جز نیش چه خیزد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۳

 

از موی چو کافور دلم بیت حزن شد

سررشته خوشحالی من تار کفن شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۴

 

تا گوهر ذات تو نهان زیر زمین شد

گردون چو نگین خانه افتاده نگین شد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۵

 

می خورد و فروزان شد و از شرم برآمد

یاقوت لب یار عجب نرم برآمد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۶

 

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟

یوسف نه عزیزی است که در چاه گذارند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳۷

 

طول امر از دل چه خیال است برآید؟

این ریشه ازین خاک محال است برآید

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۰۱
۵۰۲
۵۰۳
۵۰۴
۵۰۵
۷۷۰