گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۵

 

دل ز مهر بوالهوس آزاد کن

شعله را از قید خس آزاد کن

ما حریف درد غربت نیستیم

مرغ ما را با قفس آزاد کن!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۶

 

برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او

آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او

طره دستار او همسایه بال هماست

پادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۷

 

نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او

هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او

در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت

دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او

از لطافت نسبت رخسار او با گل خطاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۸

 

عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او

خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او

خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است

چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱

 

زشت‌رو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟

لازم افتاده است خوی زشت، روی زشت را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲

 

چرخ می‌داند عیار آه پرتأثیر را

می‌توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳

 

چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را

بی‌زبان کرده است سحر غمزه‌ات اعجاز را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴

 

چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را

از چه دادی عرض بر عالم صفات خویش را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵

 

از دست کار رفته بود پیش، کار ما

در برگریز جوش زند نوبهار ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۶

 

گردون سنگدل نبود مرد جنگ ما

پروای تیغ کوه ندارد پلنگ ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۷

 

زد غوطه بس که در تن خاکی روان ما

گردید رفته رفته زمین آسمان ما

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸

 

تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟

می ریزم، اگر دست دهد، خون حنا را!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹

 

بگذار شود زیر و زبر جسم گران را

تا چند عمارت کنی این گور روان را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰

 

بیدار کند بانگ نی افسرده دلان را

نی صور سرافیل بود مرده دلان را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱

 

کلید فتح بود از دل شکسته گدا را

در گشاده روزی است چشم بسته گدا را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۲

 

قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را

چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۳

 

زهی ز روزن داغ تو روشنایی دل‌ها

شکست طرف کلاه تو مومیایی دل‌ها

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴

 

نیست پروای کدورت دل بی کینه ما را

زنگ پیراهن تن می شود آیینه ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵

 

گریه مستانه بی‌مِیْ می‌کند ما را خراب

سیل بیکارست چون از خود برآرد خانه آب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶

 

از ترحم حسن جولان می‌نماید در نقاب

ساقی از بی‌ظرفی ما می‌کند در باده آب

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۵
۴۸۶
۴۸۷
۴۸۸
۴۸۹
۷۷۰