گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۸۹

 

صبر مرا حواله به سیماب می کنی

دلداری سفینه به گرداب می کنی

ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو

سیر سمن فشانی مهتاب می کنی

بیدار می کنند به آواز بوسه ات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۲

 

باز رنگت شکسته است امروز

تا کجا رنگ عشق ریخته ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۳

 

تا چو سرزلف صد شکست نیابی

دامن معشوق را به دست نیابی

تا ندهی خویش را تمام به علمی

بعضی ازان را چنان که هست نیابی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۴

 

نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی

نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی

هوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآور

مباد دختر رز را به آفتاب نمایی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۵

 

بهار می گذرد، سیر گلستانی کن

به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن

مباد خیره شود آرزوی خام طمع

به وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!

ترا به خلق، تماشاییان شناخته اند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۶

 

به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن

اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن

مباد ز هر ندامت گزد زبان ترا

به تلخکامی عشاق نوشخند مکن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۷

 

یکی هزار شد از عشق ناتمامی من

ز آفتاب قیامت فزود خامی من

کمال چون مه نو بوته گدازم شد

به از تمامی من بود ناتمامی من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۸

 

ختم است بر خرام تو راه نظر زدن

چون آه صبحگاه به قلب جگر زدن

در خامشی گریز ز گفتار، زان که هست

آن گل به جیب ریختن، این گل به سر زدن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۹۹

 

اول علاج ما به نگاه کشند کن

آنگاه غیر را هدف نوشخند کن

از صد یکی به سوز نهانی نمی رسد

ای کمتر از سپند، صدایی بلند کن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۰

 

خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن

آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن

عشق است و صد هزار غم عافیت گداز

تاب جفا نداری بر خود ستم مکن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۱

 

تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من

شاخ گل است زخم نمایان به چشم من

گشته است از نظاره آن سرو جامه زیب

سوهان روح، سرو گلستان به چشم من

صبح دگر شود ز پی خواب غفلتم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۲

 

هر نغمه طرازی نرباید دل مستان

از ناله نی وجد کند محمل مستان

از طاق فرود آید و در پای خم افتد

خشتی که سرانجام کنند از گل مستان

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۳

 

ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن

که به جامه های صورت نتوان نماز کردن

قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن

که به این کلید بتوان در خلد باز کردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۴

 

دل ز مهر بوالهوس آزاد کن

شعله را از قید خس آزاد کن

ما حریف درد غربت نیستیم

مرغ ما را با قفس آزاد کن!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۵

 

برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او

آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او

طره دستار او همسایه بال هماست

پادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۶

 

نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او

هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او

در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت

دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او

از لطافت نسبت رخسار او با گل خطاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۷

 

عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او

خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او

خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است

چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۸

 

می به جامم می کند چشم خمارآلود تو

گل به طرحم می دهد روی بهارآلود تو

می رسی از گرد راه و می توان برداشتن

گرده خورشید از روی غبارآلود تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۹

 

ای قیامت نخل بند قامت رعنای تو

نخل رعنایی به بارآورده بالای تو

حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟

بوسه من کارها دارد به خاک پای تو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۱۰

 

ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو

اشتیاق سجده را با آستان او بگو

هر کجا آن شاخ گل را ناز بگشاید کمر

شکوه آغوش ما را با میان او بگو

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۷۷۰