گنجور

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۹

 

گهی کاندر بلا مانی ... ... ... خدا خوانی

چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۸۰

 

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

اگرچه پیش خردمند خامُشی ادب است

به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی

دو چیز طَیرهٔ عقل است؛ دم فرو بستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

گِلی خوشبوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟

که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم

مجلس تمام گشت و به آخِر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم

قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

زبان بریده به کنجی نشسته صُمٌّ بُکمٌ

به از کسی که نباشد زبانش اندر حُکم

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال

دَوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون

آن پر از لالْهای رنگارنگ

وین پر از میوه‌های گوناگون

باد در سایهٔ درختانش

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

گرچه شاطر بود خروس به جنگ

چه زند پیش بازِ رویین چنگ

گربه شیر است در گرفتن موش

لیک موش است در مصافِ پلنگ

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان

چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

اول اردیبهشتِ ماهِ جلالی

بلبل گوینده بر منابرِ قُضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لَآلی

همچو عرق بر عِذار شاهد غَضبان

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

پیراهنِ برگ، بر درختان

چون جامهٔ عیدِ نیک‌بختان

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی

تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را

حکمت محض است اگر لطف جهان‌آفرین

خاص کند بنده‌ای مصلحت عام را

دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست

تا بر سرش بُوَد چو تویی سایهٔ خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیطِ خاک

مانند آستان درت مَأْمنِ رضا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

هر که در سایهٔ عنایت اوست

گنهش طاعت است و دشمن دوست

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

چو جنگ آوری با کسی برستیز

که از وی گزیرت بود یا گریز

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ای مرغ سحر، عشق ز پروانه بیاموز

کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند

کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ای کریمی که از خزانهٔ غیب

گبر و ترسا وظیفه‌خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمن این نظر داری؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

بمانَد سال‌ها این نظم و ترتیب

ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی

غرض نقشیست کز ما باز ماند

که هستی را نمی‌بینم بقایی

مگر صاحب‌دلی روزی به رحمت

[...]

سعدی
 
 
۱
۱۷۸
۱۷۹
۱۸۰
۱۸۱
۱۸۲
۷۷۰