گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

دل خوش شودت ز مشکل ما

مشکل ز تو خوش شود دل ما

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

دل من دشمن من کرد به من جانان را

خون شود دل که نهادم به سر دل جان را

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

دلم می‌خواست بینم صورت او بی‌نقاب اما

به آن صورت که دل می‌خواستش دیدم به خواب اما

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

از دیروزم بتر امروز از دیشب بتر امشب

چه خواهم کرد فردا گر بمانم تا سحر امشب

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

روزگاری بود امیدم که یارم می‌کشد

وه که اکنون حسرت آن روزگارم می‌کشد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

جور کن کز بازوی پرزور و طبع پرغرور

ایزدت بیهوده اسباب جهان کاری نکرد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

لعل جانان یارب از جان ساختند

یا که جان از لعل جانان ساختند

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹

 

به نوخط دلبری دل بستم آه از حسرت مرغی

که در پایان گل بر شاخ گلبن آشیان سازد

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

یادم کن از آن کو چو ز بیداد تو رفتم

تا غیر نگوید که من از یاد تو رفتم

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

درد عشقم می شود هر روز افزون چون کنم

چون کنم چون چاره ی این درد روزافزون کنم

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

به گرد روی منور خط معنبرش است این

که بر کنارهٔ گل تازه سبزهٔ ترش است این

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳

 

تا به کی چشم به ره بر سر هر راه نشینم

به امیدی که ز راهی تو بیایی و نیایی

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴

 

برای خاطر غیرم چرا ای بی‌وفا کشتی؟

چو می‌کشتی، برای خاطر غیرم چرا کشتی؟

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode