صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
نینیک و نه بد نه عالی و نی پستم
در حیرتم از جهان چه طرفی بستم
هرکس نگری بدست دارد هنری
من نیست بجز بیهنری در دستم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
ای وای بمن که هرچه عصیان کردم
در توبه گناه بدتر از آن کردم
خود را به نظر گرفته مشرک گشتم
کردم گنه و به شرک جبران کردم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
یا شاه نجف مخواه مضطر گردم
محروم ز فیض عام این در گردم
با دست تهی نزد کریم آمده ام
مپسند که با دست تهی برگردم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
ایدوست ز لطف خویش کن خرسندم
کز غیر تو دیده بسته دل برکندم
از درگه تو کجا برم حاجت خویش
تو شاهی و من بنده حاجتمندم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
خلقی به صد احترام میخوانندم
ز اخلاق رذیله پاک میدانندم
شک نیست که گر چنان که هستم دانند
از دیر و کنشت و کعبه میرانندم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
هرچند طریق تجربت پیمودم
در نیک و بد خلق نظر بنمودم
کس را بگناه خود ندیدم یعنی
از جمله گناه کار تر من بودم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
یا پیر مکن ز درگه خود دورم
میدار به لطف دائمت مسرورم
من کلب در تو هستم ای شیر خدای
مگذار سگ نفس کند مقهورم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱
گر غرق گناه است ز سر تا قدمم
با چون تو کریمی از گنه نیست غمم
هر چیز به مستحق آن چیز رسد
من عاصی و مستحق ترا بر کرمم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
هرچند من از سم گنه مسمومم
بر درگه دوست ز آبرو محرومم
دانم که شود لطف حقم شامل حال
چون کلب در چهارده معصومم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
رفتم بدر خدای خود توبه کنم
وز هر گنه و خطای خود توبه کنم
تحقیق گناه مینمودم دیدم
باید ز ثوابهای خود توبه کنم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
عمرم همه صرف شد بغفلت چه کنم
شد حاصل عمرم گل حسرت چه کنم
من آن کف خاکم که تو گفتی یارب
با این کف خاک غیررحمت چه کنم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸
ای آنکه منت کمنیهٔ درگاهم
وی آنکه به حق شدی دلیل راهم
بر آنچه نمودی آگهم ثابت دار
وز آنچه نه آگهم بکن آگاهم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰
یاد تو دمی به ملکت جم ندهم
نی ملکت جم به ملک عالم ندهم
یک لحظه غمت به بوستانهای جهان
نینی که به بستان جنان هم ندهم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
ای خسرو طوس ایامام مسموم
ای همچو قضا قدر بحکمت محکوم
خواهم ز تو آنچه خویشتن میدانی
ای شاه مکن گدای خود را محروم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
خواهی که ز توحید نمانی محروم
میکوش به درک فیض و تحصیل علوم
آنگاه رسی به کام دل کاندر تو
گردید یکی عالم و علم و معلوم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹
یکچند به دنیای دنی دل بستیم
یکچند بهام ید جنان جان خستیم
دیدیم دو عالم شده بار دل ما
رستیم ز خویش و از دو عالم رستیم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
شاها به توما دیده احسان داریم
مهر تو سرشته در دل و جان داریم
غیر از تو نداریم به کس روی نیاز
موریم و نظر سوی سلیمان داریم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
عمریست که دم بدم علی میگویم
درحال نشاط و غم علی میگویم
تا حال علی گفتهام انشاءالله
در باقی عمر هم علی میگویم
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
خورشید ازل سیم ماه شعبان
چون خواست شود ز برج عصمت تابان
مأمور به خدمتش بفرمان خدای
جبریل ز سد ره گشت و لعیا ز جنان
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳
خاکی که بکفش بودت از اصفاهان
همراه ببردی ای مرا راحت جان
من خویش بدان خاک مثل میکردم
معلومم شد که بودهام کمتر از آن