گنجور

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم

آیین محبت و وفا می‌دانیم

زبن بی‌هنران سفله ای دل مخروش

کانها همه می‌روند و ما می‌مانیم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

برخیز که خود را ز غم آزاده کنیم

تا کی طلب روزی ننهاده کنیم

آخر که گل ما به سبو خواهد رفت

کن فکر سبویی که پر از باده کنیم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

گر مدحی از ابنای بشر می گویم

نه چون دگران به طمع زر می‌گویم

آنان پی جلب نفع گویند مدیح

من مدح پی دفع ضرر می گویم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲ - ریاعیات

 

تن چیست‌؟ مرکبی ز چندین معدن

پرگشته ز میراث نیاکان کهن

محکوم محیط و انقلابات زمن

تن گر گنهی کند چه بحثی است به من‌؟

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

رفتم بر توپ تا بکوبم دشمن

فریاد برآورد که ای وای به من

دست دگری و خانمان دگری

من مظلمهٔ که می‌برم بر گردن‌؟‌!

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

عمری بسپردیم به کام دگران

ما در تشویش و قوم در خواب گران

القصه وطن را به دو چشم نگران

رفتیم و سپردیم به هنگامه‌گران

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

چشم فلک است بر ستمگر نگران

بیدار شود ظالم ازین خواب گران

ازکار نمانده این جهان گذران

بر ما بگذشت و بگذرد بر دگران

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

یک روی چو آیینه مبادا انسان

کاخر شکند ز جلوهٔ روی خسان

مانندهٔ تیغ شو همه روی و زبان

تا بگذری از میان مردم آسان

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

بر درگه خود پلنگ دربان کردن

بر گلهٔ خویش گرگ چوپان کردن

سگ در بغل و مار به دامان کردن

بهتر که جوی به سفله احسان کردن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸ - گله‌های دوستانه

 

قلبم به حدیثی که شنیدی مشکن

عهدم به خطایی که ندیدی مشکن

تیغی که بدو فتح نمودی مفروش

جامی که بدو باده کشیدی مشکن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای خواجه به خط بد دلی سیر مکن

خوبی را بی‌برکت و بی‌خیر مکن

کاری که‌ پس‌ از سه سال هم‌عهدی و صدق

با من کردی بس است با غیر مکن

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

سردار به شه گفت سپاهی از من

امضای اوامر و نواهی از من

عزل‌ از من و نصب از من و دربار از تو

تخت از تو و تاج از تو و شاهی از من

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

آمادهٔ جنگ باش کاین چرخ حرون

با نرم‌دلی با تو نگردد مقرون

جز با جنگ آماده نمی‌گردد صلح

جز با خون پاکیزه نمی گردد خون

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲ - در محبس نظمیه

 

سرتیپ‌، شدم ذلیل در جنگ پشه

بیمارم و زار و مانده در چنگ پشه

از زحمت روز گشته‌ام قد مگس

وز خستگی شب شده‌ام رنگ پشه

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳ - برای وثوق ا‌لدوله به فرنگستان فرستاده شد

 

ای خواجهٔ راد و مشفق دیرینه

دوری شاید ولی به این دیری نه

ساعت مشمر فال بدو نیک مگیر

مگذار که تقویم شود پارینه

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

زان نرگس نیم مست مستم کردی

زان قامت افراشته پستم کردی

گویندکه بت همی شکست ابراهیم

ای ابراهیم بت‌پرستم کردی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی

چون‌ مفتون‌ شد ز هجر مجنون نشدی

چون‌ مجنون‌ شد ز رنج پر خون نشدی

چون‌ پر خون شد ز دیده‌ بیرون نشدی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

ای ایرانی خفتی و بگذشت بسی

برخیز و به کار خویش بنگر نفسی

ور کشته‌ شوی جز این مبادت هوسی

کاین خانه از آن توست نی زان کسی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

ای مادر اگر دسترسی داشتمی

سنگ سیه از گور تو برداشتمی

خود را گل و خاک تیره پنداشتمی

تنهات به زیر خاک نگذاشتمی

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای روح روان که فارغ از این بدنی

جویای عزیزکردهٔ خویشتنی

ای خفته به خاک‌، من تو هستم تو منی

من فرزندم تو مادر ممتحنی

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۱۱۶۱
۱۱۶۲
۱۱۶۳
۱۱۶۴
۱۱۶۵
۱۱۹۳